درباره وبلاگ کانون هنری ادبی هدایت در واقع یک کانون فرهنگی و ادبی می باشد که فعالیت های خود را زیر نظر نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه علوم پزشکی گناباد و با عنایت شهدای هنرمند دفاع مقدس اجرا می کند. و این وبلاگ دریچه ای از فعالیت ها و اهداف این کانون می باشد. کار فرهنگی عرصه جهاد و مبارزه است. عرصه ای که باید از امکانات کوچک و بزرگ استفاده کرد و به هر مقدار که می توان این بار بر زمین مانده را برداشت. امید که کانون و وبلاگ ما هم یکی از همین کارها باشد. منوی اصلی آخرین مطالب
پیوندهای روزانه پیوندها لوگو آمار وبلاگ
کانون هنری ادبی هدایت مقام معظم رهبری: هنرمند می تواند هدایت بیافریند و لذت روحی بخشد... پنج شنبه 94 مهر 23 :: 6:0 صبح :: نویسنده : دبیر کانون
سه شنبه 94 مهر 21 :: 6:0 صبح :: نویسنده : دبیر کانون
اینکه زنی باشی و از آبشار زیبای موهایت لدت ببری؛ولی آنرا بپوشانی و پنهان کنی حتی از آن معلوم نباشد... اینکه زن باشی وبتوانی زیبا ویا عشوه حرف بزنی؛ولی حرف نزنی و صدایت را نازک نکنی... اینکه ارزش های جامعه ات را وارونه شده باشد؛و برای ارزش های تو؛در پوشش بودن های تو؛ارزشی قایل نباشند اینکه طوری حرف بزنی؛قدم برداری وپوشش داشته باشی که؛توجه همکارت؛استادت؛همکلاسی دانشگاهت جلب نشود وراحت وآسوده کارش را بکند وتمرکزش به هم نریزد... اینکه با هم تناقص ها دست به گریبان باشی و حتی پایت گران هم تمام شود... همه اینها ارزش یک لحظه نگاه ارزش بخش بانو دو عالم را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید... خدایا! دختران امت پدرم؛همه زیبایی ها را داشنند و معیوب و مفلوج و کچل و زشت نبودند ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردن پس محبت خودت را در دلهایش صد چندان کن طوری که هیچ چشم و ابرویی؛ناز و کرشمه ای؛پول ومکنتی نتواند جایگزین آن شود.... درود بر تو بانوی محجبه...درود بی پایان...
موضوع مطلب : شنبه 94 مهر 18 :: 11:37 عصر :: نویسنده : دبیر کانون
دست بر دست شد مست در عالم هر که هست همچو خورشید می تابد به عالم هر دو دست کور هم بینا شود از تابش خورشید ما از همان دم دشمنان بر قلب مولا کینه بست دست مولا تکیه کرد آن دم به دستان نبی هر که در عالم بود این را بدیدش گرچه سخت آن دمی را دست مولا رفت بر بالای سر دانی چه شد ماه و خورشید جهان از شرم ایشان دیده بست عید سعید غدیر بر مسلمانان جهان مبارک باد موضوع مطلب : عید غدیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند . لابد می پرسید چرا...؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتندبه یکی بگویند سید ... البته کار که به همین جا ختم نمی شد... ایستاده بودیم بیرون چادر یک دفعه دیدیدم چند نفر دارنددنبال یکی از برادر ها می دوند .می گفتند:(( وایــــســــــا ســـید علی کاریت نداریم!))و او مرتب قسم می خورد که ((من سید نیستم ولم کنید)) تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند . بعد هم هر چی داشت ،از انگشتر و تسبیح ،پول ،مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس ،همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن می آوردند ... جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند سید که خود طرف هم بعد که ولش می کردندشک می کردو می گفت:((راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم))گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: ((قول می دهد وقتی آمد تو چادر ،عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه 20 ریالی باشد)) و او هم سکه را می داد وغر می زد که: ((عجب گیری افتادیم ،بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟))
موضوع مطلب : پنج شنبه 94 مهر 9 :: 1:0 صبح :: نویسنده : دبیر کانون
|