سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


کانون هنری ادبی هدایت در واقع یک کانون فرهنگی و ادبی می باشد که فعالیت های خود را زیر نظر نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه علوم پزشکی گناباد و با عنایت شهدای هنرمند دفاع مقدس اجرا می کند. و این وبلاگ دریچه ای از فعالیت ها و اهداف این کانون می باشد. کار فرهنگی عرصه جهاد و مبارزه است. عرصه ای که باید از امکانات کوچک و بزرگ استفاده کرد و به هر مقدار که می توان این بار بر زمین مانده را برداشت. امید که کانون و وبلاگ ما هم یکی از همین کارها باشد.
نویسندگان
لوگو
کانون هنری ادبی هدایت در واقع یک کانون فرهنگی و ادبی می باشد که فعالیت های خود را زیر نظر نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه علوم پزشکی گناباد و با عنایت شهدای هنرمند دفاع مقدس اجرا می کند. و این وبلاگ دریچه ای از فعالیت ها و اهداف این کانون می باشد. کار فرهنگی عرصه جهاد و مبارزه است. عرصه ای که باید از امکانات کوچک و بزرگ استفاده کرد و به هر مقدار که می توان این بار بر زمین مانده را برداشت. امید که کانون و وبلاگ ما هم یکی از همین کارها باشد.
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 21
  • بازدید دیروز: 39
  • کل بازدیدها: 69522



کانون هنری ادبی هدایت
مقام معظم رهبری: هنرمند می تواند هدایت بیافریند و لذت روحی بخشد...




حرم شهدای گمنام دانشگاه علوم پزشکی گناباد

قسمت دوم: عشق در یک نگاه!

چقد زود می گذرد. انگار همین دیروز بود. اولین هفته ی زندگی در خوابگاه چشم می کشیدیم کی چهارشنبه برسد و راهی دیار شویم. هفته ی بعدش هم همینطور، کلاس آخر چهارشنبه مان را گذرانده و نگذرانده بدو بدو شال و کلاه می کردیم برویم شهرمان. ولی کم کم حساب و کتاب که کردیم دیدیم نه بودجه دانشجویی اجازه رفت و امد هفتگی را می دهد و نه وقت و و حجم درس ها و خستگی راه و ...

بالاخره باید عادت می کردیم. هفته سوم قرار گذاشتیم همگی آخر هفته بمانیم. چشمتان روز بد نبیند مثل مرده ی متحرک شده بودیم. مخصوصا وقتی که دو سه نفری طاقت نیاوردند و چهارشنبه به شب نکشیده کوله بار بستند و رفتند. ما چند نفر ماندیم و خوابگاه خالی که بدون بچه ها از قبرستان هم بدتر شده بود. خلاصه هرجور بود تا صبح پنجشنبه دوام آوردیم و تازه داشتیم برای امروزمان برنامه می ریختیم تا از حال و هوای قبرستان بیرون بیاییم که دیدیم پلک مان می پرد. بله، مهمان داشتیم، آن هم از نهاد، بچه ها آمده بودند تا از ما جدیدالورودها سری بزنند و دعوت مان کنند برای دعای کمیل!

کارت دعوت هم آورده بودند. ما هم که دنبال بهانه می گشتیم تا از خوابگاه بیرون بزنیم، فرصت را غنیمت شمردیم و خودمان را آماده کردیم برای ساعت وعده داده شده.

دعای کمیل را قبل از این جسته و گریخته شنیده بودم اما این چیز دیگری بود. مداح مدام می گفت به معانی توجه کنید و انصافا کسی نبود که معنی را بخواند و لرزش قلبش را حس نکند، به کرده ها و ناکرده های خود نگاهی نیندازد و اشکش جاری نشود.اغراق نیست اگر بگویم جمعه هنوز از حال و هوای کمیل شب پیشش سرخوش بودیم.

کمیل اولی را فقط برای اینکه از سکوت و تنهایی خوابگاه خلاص شویم رفتیم...اما هفته های بعد...پای دل بود که ما را می برد...

و حالا بعد از سه ماه دوری از دانشگاه دلمان برای پنج شنبه شب ها و مسجد دانشگاه و آن دو برادرمان پر می کشد...


 




موضوع مطلب : دست نوشته های یک دانشجو, زندگی دانشجویی, دانشجوی ایرانی


سه شنبه 94 شهریور 31 :: 9:0 صبح ::  نویسنده : دبیر کانون

شهادت امام محمد باقر بر مسلمین جهان تسلیت باد

ای کاش بر قبرت حرم سازیم امامم 

بر گنبدت پرچم بیافرازیم امامم

آییم پابوس و تو را زوار گردیم

ما بی کسان هم لایق دیدار گردیم




موضوع مطلب :


دوشنبه 94 شهریور 30 :: 12:44 عصر ::  نویسنده : دبیر کانون

جهادی 94 رد پای یار

 

میل به خدمت به مردم و تحمل سختی های آن، نقطه نورانی در باطن انسان است، آن را هرچه می توانید در جان خود گسترش دهید و نگذارید آفت ها، سودجویی، خودنمایی و تنبلی و...آن را گل اندود کند.

مقام معظم رهبری

جهادی اردویی است که توام با اشک ها و لبخندهاست. لبخند هایی از جنس خاک و اشک هایی از جنس فراق، شوخی هایی که بوی دوستان شهیدمان را می داد و اخم هایی که از لبخند هم شیرین تر بود.

جدیت دوستان جهادی مان برای به انجام رساندن پروژه های عمرانی که تعریف شده بود و یا حضور کودکان روستایی ساعت هایی قبل از آنکه معلمان جهادی در روستا حاضر باشند و...

خلاصه همه اش خاطره بود که گذشت...

اما...

امروز دلتنگیم برای بیل و کلنگ، شن و ماسه، کلاس و نقاشی های کودکانه و...

برای اهالی روستا و صفا و خلوص و صمیمیت شان، برای قناعت مردمانی که بهره های زیادی از مطاع دنیا به ظاهر نبرده اند اما دل های مالامال از عشق به خدا و اهل بیت به عنوان سرمایه های عظیم معنوی دارند...

برای دعای پیرزن و پیرمردی که از ته دلشان برای عاقبت به خیری مان دعا کردند...

دلمان تنگی می کند برای لحظه وداعی که کودکان روستا دستان کودکانه شان را به آرامی تکان می دادند و اشک های خود را به پهنای صورت کوچکشان بدرقه راهمان نمودند.

خلاصه بگویم جهادی امسالمان هم گذشت و خشت ها دانه دانه روی هم سوار شدند...

و حال در آلودگی شهر دوباره منتظر نسیمی نشسته ایم...

به امید ظهورش

اللهم عجل لولیک الفرج


برای دیدن سایر عکس ها به ادامه مطلب بروید.



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


یکشنبه 94 شهریور 29 :: 2:15 عصر ::  نویسنده : دبیر کانون



سرش می‌رفت نماز شبش نمی‌رفت. هر ساعتی برای قضای حاجت برمی‌خواستیم،در حال راز و نیاز و سوز و گداز بود. گریه می‌کرد مثل ابر بهار، با بچه‌ها صحبت کردیم. باید یه فکر چاره‌ای می‌افتادیم، راستش حسودیمان می‌شد.ما نماز صبح را هم زورمان می‌آمد بخوانیم، آن وقت او نافله بجا می‌آورد.تصمیم‌مان را عملی کردیم. در فرصتی که به خواب عمیقی فرو رفته بود،یک پای او را به جعبه‌ی مهمات که پر از ظرف قاشق و چنگال بود گره زدیم.بنده ی خدا از همه جا بی‌خبر، نیمه شب از جایش برمی‌خیزد که برود تجدید وضو کند،تمام آن وسایل که به هیچ چیز گیر نبود، با اشاره‌ای فرو می‌ریزد روی دست و پایش.تا به خود بجنبد از سر و صدای آن‌ها همه سراسیمه از جا برخاستیمو خودمان را زدیم به بی‌خبری:«برادر نصف شبی معلوم است چه کار می‌کنی؟» دیگری: «چرا مردم‌آزاری می‌کنی؟»آن یکی: «آخر این چه نمازی است که می‌خوانی؟» و از این حرف‌ها...!
منبع :کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) -  صفحه: 118




موضوع مطلب : لبخندهای خاکی, طنزحلال


چهارشنبه 94 شهریور 25 :: 6:0 صبح ::  نویسنده : دبیر کانون

مبارزه با استعمار

در روز 12 شهریور 1294 رئیسعلی دلواری فرمانده نیروهای مقاومت تنگستان در برابر نیروهای انگلیسی به شهادت رسید.

تنگستان منطقه‌ای کوهستانی در جنوب شرقی بوشهر است‌ و از جنوب دشتستان بوشهر تا ساحل دریا امتداد دارد. شهرستان تنگستان شامل تنگستان شمالی به مرکزیت «اهرم» و تنگستان ساحلی به مرکزیت «دلوار» است‌. دلوار، زادگاه و محل فرمانروایی رئیسعلی دلواری است که در کشاکش جنگ اول جهانی و در حمله انگلیسی‌ها به بوشهر، رشادت بسیاری از خود نشان داد و به شهادت رسید.

رئیسعلی دلواری در سال 1263 هجری شمسی برابر با 1881 میلادی در روستای دلوار از توابع تنگستان متولد شد. مادر رئیسعلی بنام شهین و پدرش زائیر محمد، کدخدای دلوار بود که بعد‌ها به «معین‌الاسلام» ملقب شد. با شروع نهضت مشروطیت، رئیسعلی در حالی که 25 سال بیشتر نداشت از جمله پیشگامان مشروطه‌خواه در جنوب ایران شد و همکاری نزدیکی با محافل انقلابی و عناصر مشروطه‌طلب در بوشهر، تنگستان و دشتی آغاز کرد.

او با همراهی دیگر مشروطه‌خواهان بوشهر را از حاکمیت استبداد قاجاریه خارج کرد. رئیسعلی در دوران دیکتاتوری محمدعلی شاه قاجار علیه حکومت وی در جنوب دست به اسلحه برد و در سال 1287 هجری شمسی به درخواست ملاعلی تنگستانی و سیدمرتضی مجتهد اهرمی که مخالف استبداد محمدعلی ‌شاه قاجار بود، بوشهر را از سلطه عمال شاه قاجار آزاد کرد و حدود 9 ماه شهر را در کنترل داشت.

با تصرف گمرک بوشهر که در اجاره انگلیسی‌ها بود، نیروهای این کشور به دخالت نظامی در منطقه پرداختند و جنگ و گریزی آغاز شد که تا سال‌های جنگ اول جهانی ادامه یافت‌. در کشاکش جنگ‌، با وقوع انقلاب بلشویکی و خروج نظامیان روسی از ایران، انگلیسی‌ها تعرضات خود را به سمت شمال گسترش دادند. در همین حال تنگستانی‌ها نیز به حملات خود علیه انگلیسی‌ها شدت بخشیدند.

در آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914 قوای روس از شمال و نیروهای انگلستان از جنوب، ایران را در معرض هجوم قرار دادند و کشتی‌های جنگی انگلستان در مقابل بوشهر لنگر انداختند و نیروهای اشغالگر در 17 مرداد 1294 بصورت تدریجی قصد اشغال بوشهر و نواحی ساحلی اطراف را داشتند. یک روز پس از اشغال بوشهر، چهارده نفر از ساکنین آن علیه اشغالگران اعتراض کردند، ولی چون اهل جدال و اسلحه نبودند دستگیر و به هندوستان تبعید شدند.

انگلیسی‌‌ها تلاش‌ زیادی کردند تا رئیسعلی را با پول بخرند و مبلغ 40 هزار پوند به او پیشنهاد دادند، اما علی‌رغم همه این تلاش‌ها رئیسعلی بدون توجه به اینگونه پیشنهاد‌ها، در نامه‌ها و تلگراف‌های متعدد به تهران، شیراز، بوشهر، ‌کربلا و نجف به دولتمردان سیاسی و مجتهدین مبرز، نارضایتی خود را از حضور انگلیس در منطقه اعلام می‌کرد و مکررا از این عالمان یعنی آیت‌الله سیدعبدالحسین لاری، سیدعبدالله مجتهدی بلادی بوشهری و آیت‌الله شیخ محمد‌حسین برازجانی برای جهاد و قیام علیه قوای انگلیس کسب تکلیف می‌کرد که سرانجام مرحوم شیخ محمدحسین برازجانی، صورتی از حکم جهاد را که مراجع شیعه از نجف اشرف ارسال کرده بودند به ضمیمه حکم خود مبنی بر وجوب جهاد با کفار انگلیسی و جلوگیری از رخنه آن‌ها به بنادر جنوب، ‌ لزوم همکاری خوانین این مناطق و بسیج مردم مسلمان برای رفتن به میدان جنگ را صادر می‌کند. موضوعی که باعث می‌شود رئیسعلی در نامه‌ای مفصل از شیخ تقدیر کند.

وی در بخشی از نامه می‌آورد که: «همین قدر اطمینان از حضرت مستطاب‌عالی دارم که روز مضایق از خط بیرون نمی‌روید و جان را ناقابل می‌دانید، نه مانند اشخاص راحت‌طلب و تنبل، این دنیای فانی را هیچ نمی‌شمارید…» وی در این نامه کسانی را که در دفاع از بوشهر کوتاهی می‌کنند مانند کسانی می‌داند که امام حسین (ع) را یاری نکردند. به دنبال اعلان جهاد از طرف علما و مجتهدین، رئیسعلی و دیگر مبارزان تنگستانی و دشتی شروع به حمله به قوای انگلیسی مستقر در بوشهر کردند.

همزمان با این تحولات، نیروهای امنیتی بریتانیا در یک اقدام بی‌سابقه و غیرقانونی، کنسول آلمان در بوشهر را به همراه دو تن از مأموران یک شرکت تجاری آلمان به اتهام جاسوسی علیه انگلیس بازداشت و به هندوستان تبعید کردند. این عمل نقض آشکار بی‌طرفی و حتی استقلال ایران بود و به همین دلیل نیز خشم علما، مردم، خوانین و در رأس همه رئیسعلی را برانگیخت و او را واداشت تا بر شدت مبارزه علیه انگلستان بیفزاید.

رئیسعلی همراه دوستش خالو حسین دشتی در اوایل ماه رمضان 1333هجری قمری، در عمارت حاج سیدمحمدرضا کازرونی، پس از مذاکراتی با وی آمادگی خود را برای دفاع از بوشهر و جلوگیری از پیشروی نیروهای انگلیسی اعلام کرد و در یورش‌های شبانه ضربات و تلفات موثری بر انگلیسی‌‌ها وارد آورد. در یکی از این شبیخون‌ها، که در 21 تیر 1294 برابر با دوم رمضان 1333 هجری قمری رخ داد، رئیسعلی دو تن از افسران بلندپایه انگلیسی را به همراه یازده نفر سرباز هندی از پای درآورد و نیروهای رئیسعلی بدون تلفات برگشتند.

این پیروزی بیش از آنکه اهمیت نظامی داشته باشد، اهمیت سیاسی روانی داشت. این اقدام وحشت مردم از انگلیس را کم کرد و سبب شد ابهت این دشمن پرآوازه در اذهان شکسته شود. این اقدام رئیسعلی برای دولت بریتانیا غیرقابل تحمل بود و سبب شد سرفرماندهی نیروهای انگلیسی در شرق، ‌ نیروهای آماده اعزام به بغداد را که تعدادشان دو هزار نفر بود، جهت مقابله و حمله به پایگاه رئیسعلی (روستای دلوار)، به بوشهر فراخواند.

رئیسعلی که پیشاپیش از حمله به دلوار آگاهی داشت، بلافاصله در اقدامی تاکتیکی به تخلیه دلوار پرداخت و به سمت کوه‌های اطراف منطقه‌ای معروف به «کلات بوجیر» عقب‌نشینی کرد. سربازان انگلیسی و هندی هنگامی وارد دلوار شدند که تقریبا روستا خالی از سکنه بود. به همین جهت خشمگینانه شروع به گلوله‌باران منازل مسکونی خالی و قطع نخل‌های دلوار کردند.

رئیسعلی در‌‌ همان شب با 400 نفر از نیروهای خود به قوای انگلیسی شبیخون زدند و 60 نفر از نیروهای متجاوز از جمله یک ژنرال بلندپایه را از پای درآوردند و همین امر سبب پیروزی وی در این جنگ شد. پس از این جنگ رئیسعلی دلواری بر حملات شبانه خود به بوشهر و پادگان انگلیسی‌‌ها افزود و با همفکری دیگر خوانین منطقه طرح حمله سراسری به بوشهر و آزادسازی آن را پی‌ریزی کرد.

در گیرودار تدارک این حمله بود که در شب 12 شهریور 1294 برابر با 23 شوال 1333 و سوم سپتامبر 1915 میلادی هنگامیکه او قصد شبیخون به عمارت سفید سبزآباد را داشت، در محلی به نام تنگک صفر از پشت مورد اصابت گلوله یکی از همراهان خائنش به نام غلامحسین تنگکی قرار گرفت و در سن 34 سالگی به شهادت رسید، اما نهضتی که او درجنوب ایران به راه انداخت تا سال‌ها مایه وحشت انگلیسی‌‌‌ها بود. پیکر رئیسعلی دلواری در قبرستان وادی‌السلام در نجف عراق مدفون است.




موضوع مطلب :


جمعه 94 شهریور 13 :: 12:10 صبح ::  نویسنده : باران


تک تیرانداز

یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها رو در آورده بود. با سلاح دوربین­ دار مخصوصش چند ده متری خط عراقیها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقیها ... چه می کرد.

بار اول بلند شد و فریاد زد: «ماجد کیه؟» یکی از عراقیها که اسمش ماجد بود سرش را از خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»

ترق!!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضاء کرد!!! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:«یاسر کجایی ؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت! ! ! ...

چند بار این کار را کرد تا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقی­ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: « حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سر خورد پایین. یک هو یک صدایی از قناسه چی ایرانی بلند شد: « کی با حسین کار داشت؟ » جاسم با خوشحالی، هول و ولاکنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من !!»

ترق!!

جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید !!! 

 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 94 شهریور 11 :: 6:0 صبح ::  نویسنده : دبیر کانون

عکاسی از منظره برای عکاسان حرفه ای و تازه کار به یک اندازه جذابیت دارد. سرمایه های زیادی به صورت مناظر طبیعی مملو از زیبایی و احساس وجود دارند که باید تغییرات فصلی و زمانی را نیز به ویژگی های آنها افزود. برای گرفتن عکس هایی جذاب تر، از نکات کلیدی زیر استفاده کنید.



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


شنبه 94 شهریور 7 :: 6:0 صبح ::  نویسنده : دبیر کانون

قصه های من و دانشگاه

 

قسمت اول: تغییر!

تغییر بزرگی بود. بزرگ و ناگهانی! فکر نمی کردم شهرستان قبول بشم. همیشه تزم این بود: بهترین دانشگاه نزدیک ترین دانشگاه...!

اوایل فقط محل زندگی ام عوض شده بود. آن هم فقط 4 ساعت دورتر شده بودم. ولی خب سخت بود. اتاقم رو با چند نفر شریک بودم که هر کدوم اخلاق و افکار مختلفی داشتند.کم کم می فهمیدم که با تغییر محل زندگی خیلی چیزهای دیگر هم انگار داره عوض میشه. از افکارم شروع شد. راجع به چیزهایی فکر می کردم که تا آن زمان به ذهنم هم خطور نکرده بود. ظاهرم هم بی نصیب نماند...

دوروبری ها و دوستانم هم عوض شدند. اصلا ملاکم برای دوستی چیز دیگری شده بود. بی قراری هایم هم همینطور، آن اوایل فقط دلتنگ خانه می شدم. و حالا منتظر پنج شنبه هستم.......

قصه از آنجا شروع شد که چون ما ورودی های اول این رشته در دانشگاه بودیم، کلاس هایمان مدتی تق و لق بود. شهرستان هم کوچک بود و بنابراین برای پر کردن وقتمان (البته فقط آن اوایل هدفمان این بود) دست به دامن دانشگاه شدیم. هر برنامه ای که دانشگاه داشت ما آن صف اول نشسته بودیم. از این برنامه به آن برنامه.....از این جشن به آن شب شعر...........

خلاصه میان همه این برنامه ها اتفاقاتی افتاد و ما سر و کله مان به "نهاد رهبری دانشگاه" افتاد. و حقیقتا قصه تازه از اینجا شروع شد.........

این داستان ادامه دارد....

 

 




موضوع مطلب : قصه های من و دانشگاه, دست نوشته های یک دانشجو


شنبه 94 شهریور 7 :: 12:40 صبح ::  نویسنده : دبیر کانون

امام رضا

عده ای با کرمت مجنون و با صفا شدن

خیلی ها از حرمت راهی کربلا شدن

دل که مبتلا میشه

جنسش از طلا میشه 

مرغ کربلا میشه...

میگه برم امام رضا

تا بگیرم یه کربلا...

آقا جون...

یکی بین ازدحام

میگه کربلا می خوام....

یا علی موسی الرضا

چی میشه یه شب آقا مست و هوایی بشم؟...

کرب و بلایی بشم...

کاش می شد منم یه شب غرق عبادت بشم

اهل شهادت بشم...

آقا جون...

خیلی ها مریض دارن شفا میخوان

تو خودت خوب میدونی من از تو کربلا می خوام...

آقا جون...یکی بین ازدحام...میگه کربلا میخوام.........

ولادت با سعادت هشتمین نور ولایت بر همه مسلمانان مبارک

مولودی خوانی سید مهدی میرداماد در شام میلاد امام مهربانی ها

                  حتما ببینید...





موضوع مطلب : ولادت, امام مهربانی ها, شام میلاد, حرم, کربلا


چهارشنبه 94 شهریور 4 :: 1:52 عصر ::  نویسنده : دبیر کانون

سال ها پیش از این

زیر یک سنگ در گوشه ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم همین...

یک کمی خاک که دعایش

دیدن آخرین پله آسمان بود

آرزویش همیشه 

پر زدن تا ته کهکشان بود

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را صدا کرد

یک شب آخر دعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه ای خاک برداشت

آسمان را در آن کاشت

خاک را توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک توی دست خدا نور شد

پر گرفت و از زمین دور شد

راستی...

من همان خاک خوشبختم

من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات

این همه از خدا دور هستم؟...




موضوع مطلب : کافه شعر


یکشنبه 94 شهریور 1 :: 11:0 صبح ::  نویسنده : دبیر کانون